به تن بگونه ٔسیم و به پشت و یال اسپید
در او نشانده تنک پاره های سیم حلال.
فرخی.
|| نازک و لطیف. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). نازک. ( انجمن آرا ). باریک و نازک و لطیف. ( ناظم الاطباء ). هندی باستانی «تنو» ، «تنوکه » ، نازک و لطیف... ( حاشیه برهان چ معین ) : ببسته سفالین کمر هفت و هشت
فکنده بسر بر تنک معجری.
منوچهری.
ز فرق سرش باز کردم سبک تنک تر ز پَرّ پشه چادری.
منوچهری.
تسبیح می کنندش پیوسته در زیر این کبود و تنک چادر.
ناصرخسرو.
آن پوست تنک که اندرون خایه مرغ باشد یا آنکه اندر اندرون نی باشد به روی آن نهند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). همان پرده تنک بیش نیست که آواز است. ( کتاب المعارف ).جامه عیب تو تنک رشته اند
زآن به تو، نه پرده فروهشته اند.
نظامی.
تنک مپوش که اندامهای سیمینت درون جامه پدید است چون گلاب از جام.
سعدی.
و اگر مغزش درست بیرون گیرند... و کارند ثمر تنک پوست دهد. ( نزهة القلوب ). || نرم و لطیف. ملایم : همی رای زد تا جهان شد خنُک
وزید از سر کوه بادی تنک.
فردوسی.
|| رقیق. ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). طبری «تنک » ، روان ضد غلیظ. رقیق. ( حاشیه برهان چ معین ). در دزفولی «تنک » بمعنی رقیق و آبکی... آمده. ( حاشیه برهان ایضاً ) : آنگاه این شراب ، ستوده آن وقت بود که تلخ بود و خوش طعم بود و سبک رو بود و به قوام معتدل بود نه تنک و نه سطبر و خوشبوی بود. ( هدایة المتعلمین ). پس نگاه کن به استخوان خویش که چگونه جسمی محکم از آبی لطیف و تنک بیافریده. ( کیمیای سعادت ). و اگر قوه ضعیف باشد... دهند تنک از آرد جو و آرد باقلی و آرد نخود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). هرگاه که دل بزرگ و خون او سطبر باشد، مردم دلیر و کین ور باشند و هرگاه که دل کوچک و خون او تنک باشد مردم بددل باشند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آن را که زکام گرم باشد چشم و روی سرخ شود و آنچه از بینی فرودآید گرم وتیز و تنک و زرد باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). تا آنچه سطبرتر باشد بر بالا بایستد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). شراب سپید و تنک ، غذاء کمتر دهد و مردمان گرم مزاج رابشاید. ( نوروزنامه منسوب به خیام ). || نازک. رقیق. مقابل متراکم و انبوه : بیشتر بخوانید ...