تنک

/tonok/

مترادف تنک: کم پشت، کم حجم ، اندک، کم ، پراکنده، رقیق ، نازک، لطیف ، ناانبوه

متضاد تنک: انبوه، پرحجم، پرپشت، زیاد، غلیظ، کلفت، خشن

لغت نامه دهخدا

تنک. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] ( ص ) کم و اندک. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( حاشیه برهان چ معین ). کم. ( ناظم الاطباء ) :
به تن بگونه ٔسیم و به پشت و یال اسپید
در او نشانده تنک پاره های سیم حلال.
فرخی.
|| نازک و لطیف. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). نازک. ( انجمن آرا ). باریک و نازک و لطیف. ( ناظم الاطباء ). هندی باستانی «تنو» ، «تنوکه » ، نازک و لطیف... ( حاشیه برهان چ معین ) :
ببسته سفالین کمر هفت و هشت
فکنده بسر بر تنک معجری.
منوچهری.
ز فرق سرش باز کردم سبک
تنک تر ز پَرّ پشه چادری.
منوچهری.
تسبیح می کنندش پیوسته
در زیر این کبود و تنک چادر.
ناصرخسرو.
آن پوست تنک که اندرون خایه مرغ باشد یا آنکه اندر اندرون نی باشد به روی آن نهند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). همان پرده تنک بیش نیست که آواز است. ( کتاب المعارف ).
جامه عیب تو تنک رشته اند
زآن به تو، نه پرده فروهشته اند.
نظامی.
تنک مپوش که اندامهای سیمینت
درون جامه پدید است چون گلاب از جام.
سعدی.
و اگر مغزش درست بیرون گیرند... و کارند ثمر تنک پوست دهد. ( نزهة القلوب ). || نرم و لطیف. ملایم :
همی رای زد تا جهان شد خنُک
وزید از سر کوه بادی تنک.
فردوسی.
|| رقیق. ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). طبری «تنک » ، روان ضد غلیظ. رقیق. ( حاشیه برهان چ معین ). در دزفولی «تنک » بمعنی رقیق و آبکی... آمده. ( حاشیه برهان ایضاً ) : آنگاه این شراب ، ستوده آن وقت بود که تلخ بود و خوش طعم بود و سبک رو بود و به قوام معتدل بود نه تنک و نه سطبر و خوشبوی بود. ( هدایة المتعلمین ). پس نگاه کن به استخوان خویش که چگونه جسمی محکم از آبی لطیف و تنک بیافریده. ( کیمیای سعادت ). و اگر قوه ضعیف باشد... دهند تنک از آرد جو و آرد باقلی و آرد نخود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). هرگاه که دل بزرگ و خون او سطبر باشد، مردم دلیر و کین ور باشند و هرگاه که دل کوچک و خون او تنک باشد مردم بددل باشند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آن را که زکام گرم باشد چشم و روی سرخ شود و آنچه از بینی فرودآید گرم وتیز و تنک و زرد باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). تا آنچه سطبرتر باشد بر بالا بایستد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). شراب سپید و تنک ، غذاء کمتر دهد و مردمان گرم مزاج رابشاید. ( نوروزنامه منسوب به خیام ). || نازک. رقیق. مقابل متراکم و انبوه : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پهن، نازک، کم حجم، گسترانیدن فرش روی زمین
( صفت ) ۱ - نازک لطیف . ۲ - کم حجم . ۳ - پهن . ۴ - روان رقیق مقابل غلیظ . ۵ - کم اندک .
نان نازک . نان تنک در عربی وقاق صلائق و این نوع نان را اکنون در ایران نان لواش گویند ...

فرهنگ معین

(تُ نُ ) (ص . ) ۱ - نازک و لطیف . ۲ - پهن .

فرهنگ عمید

۱. پهن.
۲. نازک: خدابین شو که پیش اهل بینش / تنک باشد حجاب آفرینش (نظامی۲: ۳۱۷ ).
۳. کم حجم.
* تنک کردن: (مصدر متعدی )
۱. پهن کردن.
۲. گسترانیدن فرش بر روی زمین

گویش مازنی

/tanek/ تنک – کم پشت – زراعت کم پشت - روان – شل – آبکی ۳پهن – گسترده

واژه نامه بختیاریکا

دارای تراکم؛ عرض یا عمق کم
( تُنُک ) زیبا؛ خوشگل مثل واژه تر و تنک
کم مقدار

مترادف ها

tender (صفت)
دقیق، حساس، مهربان، نازک، لطیف، ترد، باریک، با ملاحظه، مشفق، محبت امیز، تنک، ترد و نازک

thin (صفت)
لاغر، رقیق، نازک، نزار، باریک، سبک، نحیف، تنک، کم پشت، کم چربی، رقیق و آبکی، کم جمعیت، بطور رقیق، نازک شدن

sparse (صفت)
گشاد گشاد، تنک، کم پشت

پیشنهاد کاربران

چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم:
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
در زبان فارسی دَری تُنُک می شه پهن کردن چیزی مثلا سفره، پارچه و. . .
تُنُک: رقیق، کم اندک، نحیف
( ( مگه نرفتی هندسون حکیمای فرنگی بت گفتن آبت تُنُکه بچت نمیشه؟ ) ) ( صادق چوبک، سنگ صبور )
در زبان لری به معنی کم عمق و نازکه.
در زبان گیلکی به معنی شورت یا شلوار کوتاه است
تُنُک را می توان برای جنگل به کار برد، جنگل تنک: جنگل کم درخت
Tanek
نازک در زبان ملکی گالی بشکرد

بپرس