تنمیق

لغت نامه دهخدا

تنمیق. [ ت َ ] ( ع مص ) نوشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( غیاث اللغات ). نیکو نوشتن کتاب را و آراستن به کتابت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). آراستن کتاب به کتابت. ( آنندراج ): نمق الکتاب ؛ ای نقش و صور. ( تاج المصادر بیهقی ). || نگارین کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

نوشتن . آراستن کتاب به کتابت .

فرهنگ عمید

کتاب را با خط خوب و جلد و نقش ونگار زینت دادن.

پیشنهاد کاربران

کتابت کردن
نیکو نوشتن
آراستن نگارش
. . . . . به هر جهت مقصود از تلفیق و تنمیق این نسخه ایراد نوادر حکایات عجیبه. . . . .
کتاب جوحی
احمد مجاهد
تنمیق=تزیین

بپرس