تنقاد

لغت نامه دهخدا

تنقاد. [ ت َ ] ( ع مص ) سره کردن درم و جزآن. ( منتهی الارب ). بازشناختن ْ خواستن ِ درهم های سره از ناسره. ( از اقرب الموارد ). || انگشت خلانیدن در چهارمغز. || منقار زدن مرغ در دام. || نگاه ربودن به سوی چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گزیدن مار. ( منتهی الارب ). || آشکار ساختن عیب سخن. || نقد پرداختن بها به کسی. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) جدا کردن پول سره از ناسره .

پیشنهاد کاربران

بپرس