معتبر ساختن، قانونی کردن، قانونی شناختن، تنفیذ کردن
تنفیذ کردن
مترادف تنفیذ کردن: نافذگردانیدن، اجرا کردن، روان کردن حکم، فرمان، امضاء کردن حکم، استوار گردانیدن، تایید کردن، نفوذ کردن
معنی انگلیسی:
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
مجری داشتن . [م ُ را ت َ ] ( مص مرکب ) اجراکردن . به مرحله ٔ اجرا درآوردن . تنفیذ کردن . || معمول داشتن . برقرارکردن : گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند. ( گلستان
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
) . و همه ٔ اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته . . . ( تاریخ قم ص 5 ) .