و لما سمعت العوض تدعو تنفرت
عصافیر رأسی من نوی و توانیا.
( از ذیل اقرب الموارد ).
- تنفر از غذا ؛ بی میلی به غذا. ( ناظم الاطباء ).تنفر
/tanaffor/
مترادف تنفر: اشمئزاز، انزجار، بیزاری، دل زدگی، نفرت ، بیزار بودن، رمیدن، منزجر بودن، نفرت داشتن
متضاد تنفر: میل، گرایش، گرایش داشتن، متمایل بودن، رغبت داشتن
برابر پارسی: بیزاری، دلزدگی، بد آمدن، کینه
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
و لما سمعت العوض تدعو تنفرت
عصافیر رأسی من نوی و توانیا.
فرهنگ فارسی
۱ -( مصدر ) نفرت داشتن رمیدن بیزاربودن کراهت داشتن . ۲ - ( اسم ) رمیدگی نفرت بیزاری . جمع : تنفرات . یا اظهار تنفر کردن . نفرت خود را بیان کردن شمیدن .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] رمیدن.
مترادف ها
تنفر، نفرت، ستیز، دشمنی، غل، اکراه
انزجار، تنفر، بیزاری، وحشت
انزجار، تنفر، بیزاری، نفرت، بی میلی
تنفر، بیزاری، نفرت، ستیز، دشمنی، عداوت، کینه، غل، بغض
تنفر، بیزاری، ازردن، بی میلی، بی رغبتی
تنفر، بیزاری، نفرت، بی میلی
تنفر، دشمنی، عقب زنی، دفع
تنفر، نفرت، زشتی، نفرین، لعنت، مایهءنفرت
تنفر، نفرت
تنفر، بی میلی
تنفر، درد، رنج، خشم، اندوه، اسیب، غصه، سنین 13 الی 19 سالگی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
اکراه
دوست نداشتن و بد آمدن
بیزارکننده
بهرام
دل زدگی و نفرت
چندش
بیزاری بیزار بودن