تنغیص

لغت نامه دهخدا

تنغیص. [ ت َ ] ( ع مص ) ناخوش گردانیدن عیش.( زوزنی ). تیره ساختن عیش را بر کسی : نغصه العیش و علیه تنغیصاً؛ تیره سازد عیش را بر وی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) تیره گردانیدن. ۲- تیره ساختن عیش خوشی کسی را مکدرکردن . جمع : تنغیصات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - تیره گردانیدن . ۲ - بر هم زدن عیش کسی .

فرهنگ عمید

مکدر ساختن عیش، تیره کردن و برهم زدن عیش کسی.

پیشنهاد کاربران

برای یادسپاری بهتر می توان از شیوه هایی چون برقرار کردن رابطه بین کلمه جدید با کلمه ی آشنا قبلی استفاده کرد و نیز ساخت جمله های الکی و طنزآمیز و داستان سازی همراه با خیال پردازی بهره برد مثال:
دانشمند با دیدن تندیس ( مجسمه ) خود دچار غصه و تنغیص شد ( غصه این تندیس زندگی او را مکدر نمود به گونه ای که. . . .
...
[مشاهده متن کامل]

در ضمن ریشه ی تنغیص، نغص و ریشه ی کلمه ی غصة، غصص است.

ان الدنیا دار خبال و وبال و زوال و انتقال لا تساوی لذاتها تنغیصها و لا یفی سعودها بنحوسها و لا یقوم صعودها بهبوطها. ( از غررالحکم مولای متقیان علی علیه السلام )
به راستی که جهان سرای فساد و تبهکاری و رنج و نیستی و دگرگون گشتن است. لذاتش با مکدر ساختنش برابری نمی‏کند و نیک بختیش به بد بختیش و بالا رفتنش به پایین آمدنش ارزش ندارد.
...
[مشاهده متن کامل]

بپرس