تنطیف

لغت نامه دهخدا

تنطیف. [ ت َ ] ( ع مص ) گوشوار در گوش کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). گوشوار در گوش کسی کردن. ( زوزنی ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). گوشواره در گوش خود کردن زن. ( از اقرب الموارد ). || چکانیدن شراب و آب و مانند آن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( از آنندراج ). || متهم کردن کسی را و عیبناک کردن او را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). متهم کردن کسی را و عیب آلودن او را. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): فلان ینطف بالفجور؛ ای یقذف به. ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس