تنصل

لغت نامه دهخدا

تنصل. [ ت َ ن َص ْ ص ُ ] ( ع مص ) از گناه بیزاری نمودن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ). از گناه بیزار شدن و بیرون کشیدن خود را، یقال : تنصل الیه من الجنایة؛ اذا خرج. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بیرون کردن چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ). بیرون آوردن چیزی را. || برگزیدن چیزی را. || گرفتن آنچه با کسی باشد. || بیرون آمدن موی از خضاب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

اَللَّهُمَّ اجْعَلْنَا فِی هَذَا اَلْوَقْتِ مِمَّنْ سَأَلَکَ فَأَعْطَیْتَهُ وَشَکَرَکَ فَزِدْتَهُ وَ تَابَ إلَیْکَ فَقَبِلْتَهُ وَ تَنَصَّلَ إلَیْکَ مِنْ ذُنُوبِهِ کُلِّهَا فَغَفَرْتَهَا لَهُ یَا ذَا اَلْجَلاَلِ وَ الإِْکْرَامِ ( فرازی از دعای عرفه امام حسین علیه السلام )
...
[مشاهده متن کامل]

خدایا در این وقت ما را از کسانی قرار ده، که از تو درخواست کردند، و تو به آنان عطافرمودی و تو را شکر نمودند پس بر آنان افزودی و به سویت بازگشتند و آنان راپذیرفتی، و به سوی تو از همه گناهانشان بیزاریجستند پس همه گناهانشان را آمرزیدی، ای دارای بزرگی و بزرگواری.
إِلَهِی أَنَا عَبْدٌ أَتَنَصَّلُ إلَیْکَ مِمَّا کُنْتُ أُوَاجِهُکَ بِهِ مِنْقِلَّهِ اسْتِحْیَائِی مِنْ نَظَرِکَ ( فرازی از مناجات شعبانیه )
خدایا، بنده ای هستم، که به درگاهت از آنچه که با آن با تو روبرو بوده ام از کمی حیایم از مراقبتت نسبت به من بیزاری می جویم .

بپرس