تنصل

لغت نامه دهخدا

تنصل. [ ت َ ن َص ْ ص ُ ] ( ع مص ) از گناه بیزاری نمودن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ). از گناه بیزار شدن و بیرون کشیدن خود را، یقال : تنصل الیه من الجنایة؛ اذا خرج. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بیرون کردن چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ). بیرون آوردن چیزی را. || برگزیدن چیزی را. || گرفتن آنچه با کسی باشد. || بیرون آمدن موی از خضاب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس