تنسیق

/tansiq/

مترادف تنسیق: آراستگی، تنظیم، رتق وفتق، سامان دهی، نسق، نسق دهی، نظم، آراستن، ترتیب دادن، نظم دادن، نسق بخشیدن، به هم پیوستن

معنی انگلیسی:
regulating, arranging

لغت نامه دهخدا

تنسیق. [ت َ ] ( ع مص ) آراستن و ترتیب دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). انتظام و ترتیب دادن.( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پیوستن سخن و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ). بنظم کردن سخن و جز آن. ( زوزنی ).
- تنسیق الصفات ( اصطلاح بدیع ). رجوع به تنسیق صفات شود.

فرهنگ فارسی

نظم ونسق دادن، ترتیب دادن و آراستن
۱ - ( مصدر ) نظم دادن نسق دادن ترتیب دادن . ۲ - آراستن رسته کردن بهم پیوستن . ۳ - ( اسم ) نظم نسق . ۴ - آراستگی . جمع : تنسیقات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - نظم دادن . ۲ - به هم پیوستن .

فرهنگ عمید

نظم و نسق دادن، ترتیب دادن و آراستن.

پیشنهاد کاربران

جمع نَسَق، به معنایِ آراستن و پیراستن چیزی.
نقد و بررسی کردن

بپرس