لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
پست کردن، خفت دادن، تنزل کردن، تنزل دادن، تنزل رتبه دادن، منحط کردن
خرد شدن، کاستن، رد کردن، خم شدن، خمیدن، سقوط کردن، صرف کردن، تنزل کردن، نپذیرفتن، شیب پیدا کردن، مایل شدن، رو بزوال گذاردن
ضایع کردن، فاسد شدن، خراب شدن، پوسیدن، محو شدن، تباه شدن، تنزل کردن، منحط شدن
چکیدن، سقوط کردن، تنزل کردن، پایین امدن، ویران شدن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پسرفت کردن،
[تودگانه] پس شاشیدن
[تودگانه] پس شاشیدن
تنزل افتادن ؛ واقع شدن تنزل. تنزل پدید آمدن و حادث گشتن : با بسیار تنزلات که افتاد، آن رسوم و آثار ستوده. . . هیچ جای نیست. ( تاریخ بیهقی ) .