به صد جای تخم اندرافکند بخت
بتندید شاخ و برآورد رخت.
عنصری ( از لغت فرس اسدی ایضاً ).
ازعاب ؛ بتندیدن رَز. ( تاج المصادر بیهقی ). یعنی برگ برآوردن ْ گرفتن ِ درخت بعد از سیرابی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).تندیدن. [ ت ُ دی دَ ] ( مص ) درخشم شدن و اعراض کردن. ( برهان ). تندی کردن. درشتی کردن. خشم گرفتن. تیز شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). خشمناک گشتن. ستهیدن و در خشم شدن و اعراض کردن. ( ناظم الاطباء ). در خشم رفتن. ( برهان ذیل تندید ) :
ز مرغان چون سلیمان قصه بشنید
بتندید و بجوشید و بکالید.
عطار ( از بلبل نامه ).
عقل او کم بود و حرص او فزون چون جرا [ = اجری ] کم دید شد تند و حرون...
چون خری پابسته تندد از خری
هر دو پایش بسته گردد بر سری
ور نتندیدی ز بند آن بوالفضول
او نه خر بودی بدی شیر فحول.
مولوی.
بتندید با من که عقلت کجاست چو دانی و پرسی سوءالت خطاست.
( بوستان ).
فقیر از بهر نان بر در دعاخوان تو می تندی که مرغم نیست بر خوان.
سعدی.
چو بشنید این سخن بر زاری اوبتندید از پریشانکاری او
بدل در دشمنی چیزی نبودش
ولی در دوستی می آزمودش.
اوحدی.
ایشان بر وی تندید و او را دشنام دادند. ( ترجمه دیاتسارون ص 146 ). عیسی بر آن دژمناک تندید و گفت دهن خود ببند. ( ترجمه دیاتسارون ص 194 ). || غریدن و لندیدن رعد. || نالیدن و لرزیدن.( ناظم الاطباء ).