تند

/tond/

مترادف تند: برق آسا، سریع، شتابان ، باحرارت، داغ، جلد، چابک، چالاک، فرز، قاطع، پرادویه، تیز، حاد، خشن، قوی، آتش مزاج، آتشین مزاج، تندخو، خشمگین، خشمناک، عصبی ، پررنگ، سیر

متضاد تند: کند، بطی ء، آهسته، آرام، تندخو، خوش خلق، سلیم، ک

معنی انگلیسی:
pungent, hairpin, chop-chop, deep, abrupt, steep, [adj.] quick, repid, express, fast, rash, harsh, hot - tempered, strong, bright (as a colour), [geom.] acute, [adv.] fast, quickly, rashly, hastily, harshly, acrimonious, agilely, apace, brisk, fleet, gingery, gusty, presto, rough, round, sharp, spanking, loud, penetrating, peppery, posthaste, presently, prompt, racy, rapid, rapid-fire, severe, shortly, smart, speed, speedy, spicy, stepped-up, swift, swiftly, caustic

لغت نامه دهخدا

تند. [ ت ُ ] ( ص ، ق ) مرادف تیز باشد. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). تیز و برنده. ( ناظم الاطباء ). بران. مقابل کند:شمشیری تند. تیغی تند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). دکتر معین در حاشیه برهان آرد: اوستا: تونت ، توونت از ریشه تو قیاس شودبه توان ( توانستن ). هوبشمان رابطه تند را با توان معتقد نیست. اورامانی ، تون . سمنانی ، توند . سنگسری و سرخه ای و لاسگردی ، توند .شهمیرزادی ، دو . گیلکی ، توند . || زود و شتاب. ( ناظم الاطباء ). سریع، به شتاب. مقابل کند. باعجله. سبک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بشد تند افراسیاب از میان
برآویخت با لشکر تازیان.
فردوسی.
طورگ سپهبد نشد هیچ کند
عقاب نبردی برانگیخت تند.
فردوسی.
اگر ز کین تو دندان خصم کنده شود
عجب نباشد ازآن عزم تند و خنجر تیز.
ظهیرفاریابی.
بدو گفت ای که آتش می کشی تند
بیا و شعله چندانی مکن کند.
امیرخسرو دهلوی.
فرصت نمی دهد که بشویم ز دیده خواب
از بسکه تند می گذرد روزگار عمر.
صائب.
|| هر چیز که از جای برجهد وجهنده باشد. ( برهان ). جنبان و جهنده. ( شرفنامه منیری ). در بهار عجم نوشته که تند و تنده بمعنی تیز و جلد چون پرند و پرنده... ( آنندراج ). جلد و چالاک و چست و تیز و بی باک. ( ناظم الاطباء ). چابک. زبر و زرنگ. فرز. قپچان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). سرکش.توسن. ( یادداشت ، ایضاً ). تیزتک. ( صفت اسب ) :
بشوی نرم هم به صبر و درم
چون به زین و لگام تند ستاغ.
شهید.
بتنجید عذرا چو مردان جنگ
ترنجید بر باره تند تنگ .
عنصری ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
تند جهان رام شد تند مکن جان و دل
تیز فلک نرم شد تیز مشو زین و آن.
مسعودسعد.
تو رستمی و باره تند تو هست رخش
تو حیدری و تیغ تو جز ذوالفقار نیست.
مسعودسعد.
فرزانه نجم دین که سپهر و نجوم تند
امر ورا به جمله مسخر شوند و رام.
سوزنی.
رامند خلق مر فلک تند را از آنک
دربند بندگی فلک تند رام تست.
سوزنی.
لگامم بر دهان افکند ایام
که چون ایام بودم تند و توسن.
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱- ( صفت ) تیز برنده ( شمشیر خنجر و غیره ) مقابل کند . ۲ - مز. تیز و حاد مانند فلفل . ۳ - جهنده . ۴ - جلد چالاک جابک . ۵ - خشمگین عضبناک عصبانی.۶ - غلیظ ( رنگ ) سیر( رنگ ) پررنگ : سبزتند . ۷ - باشتاب بعجله : تند راه میرود.۸- ( اسم ) سرکوه تندی . ۹- غول بیابانی یا گوش. تند. زاوی. حاده.

فرهنگ معین

(تُ ) (ص . ) ۱ - تیز، برنده . ۲ - جلد، چالاک . ۳ - طعمی که دهان رابسوزاند، مانند: طعم فلفل . ۴ - بلندی ، تپه . ۵ - بدخو، خشمگین .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ کُند] توٲم با شتاب، سریع.
۲. شدید، قوی: آفتاب تند.
۳. دارای سرازیری بسیار.
۴. [مجاز] دارای رنگ چشم گیر: قرمز تند.
۵. [مجاز] زشت، ناخوشایند: فرخزاد بفزود گفتار تند / دل مردم پرخِرد کرد کند (فردوسی: ۸/۶۴ ).
۶. [مجاز] خشمگین.
۷. دارای طعم سوزنده، مانند فلفل و خردل.
۸. (قید ) باشتاب.
۹. [مجاز] توٲم با خشم.
۱۰. [قدیمی، مجاز] چست، چالاک.
۱۱. [قدیمی] سریع السیر.
۱۲. [قدیمی] تیز، بُرنده.
۱۳. [مجاز] بدخو.
۱۴. [قدیمی، مجاز] بی باک.
۱۵. [قدیمی، مجاز] ستیزه جو: چو گشتند هر دو بر آن رای کند / سپهبد برآمد به بالای تند (فردوسی: ۵/۳۹۷ ).
* تند رفتن: (مصدر لازم ) با سرعت و شتاب راه رفتن.
* تندوتیز: [عامیانه]
۱. چست، چالاک، چابک.
۲. هرچه که طعمش تند و سوزنده باشد، تندمزه.

گویش مازنی

/tend/ تند باشتاب - غلیظ

واژه نامه بختیاریکا

( تِند * ) تعصب
( تِند ) ریسمان یا پنبه هایی جهت نظافت اعضای مو دار سر و تهی کردن آنها از شپش و رشک
بال هوا؛ به جسته؛ پِرُو؛ تش تشی؛ جا به دم؛ جَلد؛ زِل

دانشنامه عمومی

تند (آلبوم). «تند» آلبومی از راش است که در سال ۱۹۸۹ میلادی منتشر شد.
عکس تند (آلبوم)

تند (ترانه دیپلو و اروه پیجز). «تند» ( به انگلیسی: Spicy ) ترانه ای از موسیقی دان فرانسوی اروه پیجز و تهیه کنندهٔ آمریکایی دیپلو با خوانندگی چارلی ایکس سی ایکس می باشد که در ۳۰ مهٔ سال ۲۰۱۹ از سوی ناشر ضبط مد دیسنت منتشر گردید.
عکس تند (ترانه دیپلو و اروه پیجز)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

زود

مترادف ها

wrench (اسم)
تند، اچار، چرخش، اچار فرانسه، عمل تند و وحشیانه، نقشه فریبنده

crusty (صفت)
تند، سخت، خشن، پوسته مانند

pungent (صفت)
تند، زننده، نوک تیز، تیز، گوشه دار، پر ادویه

hasty (صفت)
تند، عجول، شتاب زده، دست پاچه، زود رس

racy (صفت)
تند، مهیج، با روح، جلف، با نشاط، با مزه، دارای طعم اصلی، دارای صفات اصلی و نژادی

rath (صفت)
تند، چابک، زود رس

rathe (صفت)
تند، چابک، سریع، زود رس، پیش رس

mordacious (صفت)
تند، تیز، گاز انبری، سوز اور، محرق

prestissimo (صفت)
تند

presto (صفت)
تند

snippy (صفت)
پست، تند، تیز، مغرور

temerarious (صفت)
تند، تصادفی، بی پروا، متهور، بی باک

wing-footed (صفت)
تند، سریع، دارای پای پردار

caustic (صفت)
سوزش اور، تند، تیز، نیشدار، هجوامیز

abrupt (صفت)
ناگهانی، تند، غیر منتظره، درشت، پرتگاه دار، بی خبر

sudden (صفت)
ناگهانی، تند، غیر منتظره، بی خبر، سریع، فوری، سرزده، بی مقدمه، ناگه

spicy (صفت)
تند، جالب، زننده، معطر، ادویه دار، ادویه زده

steep (صفت)
تند، سراشیب، گزاف، سرازیر

fast (صفت)
سفت، تند، سریع، سرزنده، سبک، رنگ نرو، سریع السیر، تندرو، با وفا، فوری، جماز، عجول، جلد و چابک

sharp (صفت)
تند، زننده، نوک تیز، نوک دار، حاد، تیز، زیرک، باکله، بران، هشیار

harsh (صفت)
تند، درشت، زننده، لاغر، خشن، ناگوار، عنیف، ناملایم، خشن و ضعیف

sour (صفت)
تند، ترش، مثل غوره

tart (صفت)
تند، ترش، زننده، ترش مزه

acrid (صفت)
تند، گس، دبش، تند خو، سوزاننده، زننده

acrimonious (صفت)
تند، زننده

acute (صفت)
تند، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید، تیز

hot (صفت)
تند، حاد، تیز، با حرارت، تابان، گرم، داغ، تند مزاج، اتشین، برانگیخته، پر حرارت، تفته

keen (صفت)
تند، حاد، تیز، حساس، زیرک، مشتاق، با هوش، مایل، قوی، شدید، خاطرخواه

quick (صفت)
تند، چابک، فرز، سریع، زنده، سرزنده، جلد، چست، سبک، سریع السیر، فوری

mercurial (صفت)
تند، چالاک، متغیر، متلون، سیمابی، جیوه دار

brisk (صفت)
تند، تیز، زرنگ، چابک، چالاک، سریع، با روح، سرزنده، سرزنده و بشاش، چست، رایج، اراسته، پاکیزه، تیز هوش

heady (صفت)
تند، بی پروا، مست کننده، عجول شدید

headlong (صفت)
تند، بی پروا، سراسیمه

inflammable (صفت)
تند، شعله ور، محترق، اتشگیر، التهاب پذیر

rapid (صفت)
تند، چابک، سریع، سریع السیر، تندرو

tempestuous (صفت)
تند، متلاطم، توفانی، طوفانی

snappy (صفت)
تند، فعال، با روح، سرزنده، شیک، گاز گیر، جرقه دار

peppery (صفت)
تند، با روح، تند و تیز، گرم، فلفلی، فلفل دار

arrowy (صفت)
تند، سرتیز، پیکانی، تیر مانند، تیردار، سهمی

rattling (صفت)
تند، بشاش، جانانه، خیلی تند

biting (صفت)
تند، زننده، تیز، گزنده، طعنه امیز

nipping (صفت)
تند، سرد، گزنده

bitter (صفت)
تند، تیز، تلخ، جگرسوز

virulent (صفت)
تند، تلخ، ساری، مسری، بدخیم، کینه جو، زهراگین

rash (صفت)
تند، بی پروا، عجول، بی احتیاط

violent (صفت)
تند، سخت، قوی، شدید، قاهرانه، جابر، قاهر

intensive (صفت)
تند، مشتاقانه، شدید، متمرکز، تشدیدی، پرقوت

discourteous (صفت)
تند، بی ادب، بی نزاکت، بی ادبانه

transient (صفت)
تند، نا پایدار، کوتاه، زود گذر، فانی، گذرا، فراگذر

فارسی به عربی

بسرعة , بیرة مرة , حاد , حار , حارق , حامض , زیبقی , سریع , صوم , طفح , عاصف , عنیف , فتاک , فطیرة , فظ , قابل للاشتعال , قاسی , کبح , کثیر التوابل , متحمس , متهور , مرکز , مستعجل , مطلق , مفاجی , مفتاح

پیشنهاد کاربران

تند به زبان سنگسری
چِپّری jepery
تند/tond/
مترادف: برق آسا، سریع، شتابان ، باحرارت، داغ، جلد، چابک، چالاک . . .
متضاد: کند، بطی ء، آهسته، آرام، تندخو، خوش خلق، سلیم، کز
تند ( مزه یا بو ) hot
تند ( سرعت ) fast
#تند
از ریشه آریایی و ایران باستان *tud�ti توداتی است.
که در زبان پهلوی به ریخت توند tund و در زمان ساسانیان به ریخت تند tond در آمده است به چم تیز و برنده.
این واژه به زبان لاتین راه یافته و به ریخت *studēō استودو بکار گرفته شده به چم بزور و با تندی
...
[مشاهده متن کامل]

امروز این وازه به ریخت study به چم خواندن در زبان انگلیسی کاربرد دارد.
شاید به این جهت است که خواندن برای بسیاری شادی بخش نیست و با زور و تندی همراه است
@aryairan
ایران سرزمین نیک زادگان

" تند" به معنی زننده ، رکیک و. . . از فعل ترکی " تُغونماق" ( تُخونماق یا شکل دیگر تُخانماق ) به معنی تماس یافتن ، دست زدن ، در اثر چیزی یا حرکتی یا حرفی دچار رنجیده خاطر شدگی یا آزرده خاطر شدگی شدن ، برخوردن و. . . مشتق شده است .
...
[مشاهده متن کامل]

از این فعل و از ریشه فعلی آن واژه " تُغوند" مشتق می شود که به معنی رنجیده خاطر کننده ، آزرده خاطر کننده ، برخورنده ، زننده ، رکیک و. . . می باشد.
" تُغوند" با کاهش و حذف تلفظ غ به شکل " تُُند " با اُ کشیده در آمده و به شکل " تُند" در آمده است .

" تند " یک واژه ترکی است که از واژه ترکی " تُو" به معنی سرعت یا شتاب گرفته شده است.
از این واژه فعل " تُوونماق" مشتق می شود که به معنی شتاب گرفتن ، سرعت گرفتن می باشد
از این فعل مشتق " تُووند" به دست می آید که به معنی پرشتاب ، سریع می باشد
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه به شکل ساده تر " توند" در آمده و به شکل " تند " وارد فارسی شده است سپس با تعمیم معنا در مورد مزه ، حرکت ، رنگ و. . . . مورد استفاده قرار گرفته است .

یک مزه، مانند مزه فلفل
( مزه های دیگر: شیرین، شور، تلخ، ملس، و غیره )
زود
بَد رَگ
تند ( بو ) = rank
pungent
Acrid
briskly
بچابکی
تند
سریعا
فورا
scathing
تند
کوبنده
خردکننده
چست وچابوک
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس