فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
تند طبع
ببرخوی. [ ب َ ] ( ص مرکب ) که خوی ببر دارد. تندخوی : روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند بادحرکت ، آتش سرعت ، کوه پیکر، ببرخوی. ( سندبادنامه ص 56 و 57 ) .
شعله خو. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] ( ص مرکب ) شعله خوی. آتشی. ( ناظم الاطباء ) . آتش طبع. آتش مزاج. و صاحب آنندراج گوید: آن را درباره محبوب بکار برند :
نتواند آرزویی در دل نهاد خرمن
برقی ز شعله خویی گر در نهاد باشد.
ظهوری ترشیزی ( از آنندراج ) .
|| آتش خوی و تندخوی. ( ناظم الاطباء ) .
نتواند آرزویی در دل نهاد خرمن
برقی ز شعله خویی گر در نهاد باشد.
ظهوری ترشیزی ( از آنندراج ) .
|| آتش خوی و تندخوی. ( ناظم الاطباء ) .
آتش مزاج