نگه کرد پرموده او را بدید
ز هامون یکی تندبالا گزید.
فردوسی.
نشست از بر اسب سالار نیوپیاده همی رفت در پیش گیو
بدان تندبالا نهادند روی
چنان چون بود مردم چاره جوی.
فردوسی.
یکی تندبالا بد از رزم دوربه یکسو ز راه سواران تور
برفتند ترسان بر آن بر ز راه
که شایست کردن به لشکر نگاه.
فردوسی.
بر آن تندبالا برآمددمان همیدون بزه بر ببازو کمان.
فردوسی.
چو از لشکر آن هر دو تنها شدندبزیر یکی تندبالا شدند.
فردوسی.
فروافتم ز کوه تندبالاجهم در موج آب ژرف دریا.
( ویس و رامین ).
رجوع به تند شود.