تنج

لغت نامه دهخدا

تنج. [ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) بمعنی درهم پیچیدن و فراهم فشردن باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از اوبهی ) ( از ناظم الاطباء ). || ازپی درآمدن و فراهم نشاندن. || هر فاعل رانیز گویند، که پیچنده و فشارنده و از پی درآینده باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || و امر به این معنی هم هست یعنی در پیچ و بیفشر و از پی درآی. ( برهان ) ( آنندراج ). گویی بتنج یعنی فراهم فشار. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 55 ). رجوع به تنجیدن شود. || بعضی گویند تنج بمعنی از پی درآمده و ترنج بمعنی فشارنده باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

به معنی پیچیدن و فراهم فشردن باشد . یا از پی در آمدن و فراهم نشاندن .

پیشنهاد کاربران

بپرس