تنبیق

لغت نامه دهخدا

تنبیق. [ تَم ْ ] ( ع مص ) آهسته تیز دادن : نبق بالضرط تنبیقاً. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). باد آهسته کردن از دبر. ( آنندراج ). || نوشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). منسق و مرتب نوشتن کتاب را. || فاسد شدن نخل و ریزه ماندن میوه آن چون کنار. || به شرکت غرس کردن یک قسمت از وادی را. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

تنبیق کندوی زنبور عسل ( مگس عسل ) که از تنه درخت ( کنده ) تو خالی شده با دو تخته گرد برای درب دوطرف آن تشکیل شده میگویند شامل اتاقک سر خود برای زندانک ملکه

بپرس