تنبک. [ تُم ْ ب َ ] ( اِ ) دهلکی باشد کوچک که بازیگران و مسخره ها دارند و در هنگام بازی و رقاصی بنوازند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ). دهلی باشد دم دراز که از چوب و سفال سازند وبازیگران در زیر بغل گرفته بنوازند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). دهلی باشد درازدم که ازچوب و سفال سازند و بر سر آن که بمنزله کاسه پهن است پوست کشند و لوطیان و بازیگران آن را با انگشت نوازند. ( انجمن آرا ). دهلکی باشد که بازیگران و مسخرگان در هنگام رقص و بازی بنوازند. و در محاوره سازی است که یک طرفش به خام کشند و یکطرف بسته باشد و آنچه از دو سو به خام کشند دهل است... ( آنندراج ). دهل کوچک و نقاره کوچک و بمعنی ساز معروف که به عرف هندوستان آن را طبله گویند. ( غیاث اللغات ) :
ز شوریدگی تنبک زخم ریز
دماغ فلک سفته از زخم تیز.
نظامی.
رجوع به تنبک شود.- تنبک تعلیم ؛ تنبکی که در وقت ورزش و تعلیم کردن کشتی با شاگردان ، نوازند و این رسم ولایت است. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) :
در چمن تنبک تعلیم غمت غنچه گل
رندباغانی طنبورنوازت بلبل.
میرنجات ( از بهار عجم و آنندراج ).
لنگر اگر این است که من می بینم خوبان دگر تنبک تعلیم که اند.
سیدبرهنه ( ایضاً ).
|| با انگشت ابهام و سبابه و وسطی گرفتن چیزی خوردنی یعنی به سر انگشت چیزی برداشتن و خوردن. ( برهان ) ( ازناظم الاطباء ).تنبک. [ تَم ْ ب َ ] ( ع اِ ) گیاهی چون تیغ و آن را بانارجیلا ( غلیان ) تدخین کنند و فارسی معرب است. ( از المنجد ). تنباکو. رجوع به تنباکو شود.