چشم درست باز نداند میان خود
خاک و خس حصار ز تنبول و از بقم.
فرخی.
به کف طاس روغن کهان و مهان چو تنبول و فوفلش اندر دهان.
اسدی.
کرده به شانه دو تاه سیصد حلقه کرده به تنبول لعل سی ودو دندان.
مسعودسعد.
کسی کز تو خورد تنبول امیدکند بخشش ذخیره برگ جاوید.
امیرخسرو دهلوی.
گلوی کافر از خنجرگذاران چو در خنده لب تنبول خواران.
امیرخسرو دهلوی.
رنگ چو خوردن گرفت لاله خودرنگ شش مهه تنبول کرده دارد دندان.
عثمان مختاری ( از انجمن آرا ).
برگ تنبول خاص هندوستان بوزه آمد نصیب ترکستان.
شیخ آذری ( از انجمن آرا ).
رجوع به تال وتانبول وتامول شود.|| کباده را نیز گویند و آن کمانی باشد کم زور. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). کمان لیزم. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
دگر کیلی ملک فرمانده کول
که بر عنقازند پیکان ز تنبول.
امیرخسرو ( از انجمن آرا ).
رجوع به تنبوک شود.تنبول. [ تَم ْ ] ( ع ص ) کوتاه. ج ، تنابیل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
تنبول. [ تَم ْ ] ( اِخ ) نام قلعه ای است در هندوستان. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ).