تناکر

لغت نامه دهخدا

تناکر. [ ت َ ک ُ ] ( ع مص ) خویشتن را نادان ساختن. ( زوزنی ). خویشتن را نادان نمودن.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تجاهل. ( اقرب الموارد ). || ناشناخته آوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ناشناختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : معن او را بوجه تناکر مدد نمود و کار خصم او بساخت منصور چون او را بشناخت از سر جرایم معهود او درگذشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 446 ). || بر همدیگر دشمنی ورزیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

خویشتن را نادان ساختن یا ناشناخته آوردن .

فرهنگ معین

(تَ کُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - خود را به نادانی زدن . ۲ - دشمنی ورزیدن دو قوم با یکدیگر.

فرهنگ عمید

۱. خود را نادان نمایاندن، اظهار نادانی کردن، تجاهل.
۲. ناشناختن.
۳. با همدیگر دشمنی ورزیدن قوم.

پیشنهاد کاربران

بپرس