تن برافکندن. [ ت َ ب َ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تن اندر افکندن. تن برفکندن. حمله بردن. هجوم بردن : پس از کین برافکند تن برهمه رمان کردشان هر سویی چون رمه.اسدی.بزد کوس و تن بر سپه برفکندخروش یلان شد به ابر بلند.اسدی.رجوع به تن اندرافکندن و تن افکندن شود.