تن اسان

/tanAsAn/

مترادف تن اسان: ( تن آسان ) آسوده، مرفه، راحت طلب، رفاه زده ، خوشگذران، عیش طلب، تندرست، سالم، تن آسا، تنبل، تن پرور

متضاد تن اسان: ( تن آسان ) سخت کوش، تلاشگر، زرنگ، ساعی

لغت نامه دهخدا

( تن آسان ) تن آسان. [ت َ ] ( ص مرکب ) آسوده. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( برهان ). آسوده و راحت و آرام. ( ناظم الاطباء ). از«تن » + «آسان ». ( حاشیه برهان چ معین ) :
برفتن دوهفته درنگ آمدش
تن آسان خراسان بچنگ آمدش.
فردوسی.
هر آنگه که باشی تن آسان ز رنج
ننازی به تاج و ننازی به گنج.
فردوسی.
تن آسان به سوی خراسان کشید
سپه را به آیین ساسان کشید.
فردوسی.
تن آسان نبوده ست بی رنج کس
نهاد زمانه بر اینست و بس.
فردوسی.
تن آسان بدی شاد و پیروزبخت
چرا کردی آهنگ این تاج و تخت.
فردوسی.
شادمانه زی و تن آسای باش
به عدو بازدار رنج و تعب.
فرخی.
از کف او چنان هراسد بخل
که تن آسان تندرست از تب.
فرخی.
جاوید شاد باد و تن آسان و تندرست
آن مهتر کریم خصال ملک نژاد.
فرخی.
شادمان باد و تن آسان و بکام دل خویش
دشمنان را ز نهیبش دل و جان اندروای.
فرخی.
نباید مرترا مرز خراسان
هم ایدر باش دلشاد و تن آسان.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
و برتختی می نشست در صدر و دور او آذینها گرفته و آن را مردی پنج می کشیدند و از هندوستان به بلخ هم بر این جمله آمده بودکه تن آسان تر و آرامتر بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 246 )....و بدانند که اگر پدر ما گذشته شد ما ایشان رانخواهیم گذاشت که خواب ببینند و خوش و تن آسان باشند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 284 ).
ز روزگار نداریم هیچگونه گله
که سخت خرم و با نعمت و تن آسانیم.
مسعودسعد.
از گشت چرخ کار به سامان نیافتم
وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم.
خاقانی.
تن آسان کسی کو قویدل تر است.
نظامی.
|| تندرست. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). تناسا و تناسان هر دوبمعنی آسوده تن و صحیح المزاج. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || کاهل. تنبل. راحت طلب. ( یادداشت به خطمرحوم دهخدا ) :
تن آسان نگردد سر انجمن
همه بیم جان باشد و رنج تن.
فردوسی.
تن آسان غم و رنج بار آورد
چو رنج آوری گنج بار آورد.
فردوسی.
غره شدی بدانچه پسندیدت
هرکاهلی خسیس تن آسانی.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( تن آسان ) ( صفت ) ۱ - آسوده مرفه . ۲ - تندرست سالم . ۳ - تن پرور خوشگذران تن آسا .
تندرست، سالم، راحت طلب، تنبل، تن پروری، خوشی
( صفت ) ۱ - آسوده مرفه . ۲ - تندرست سالم . ۳ - تن پرور خوشگذران تن آسا .

فرهنگ معین

( تن آسان ) ( ~. ) (ص مر. ) ۱ - آسوده ، مرفه . ۲ - تن درست ، سالم . ۳ - تن پرور، خوش گذران .

فرهنگ عمید

( تن آسان ) ۱. تندرست، سالم.
۲. راحت طلب، تنبل.
۳. در آسایش، راحت: سرای سپنجی بدین سان بُوَد / یکی خوار و دیگر تن آسان بُوَد (فردوسی: ۱/۲۱۶ ).

پیشنهاد کاربران

تن آسانی/ تن آسایی ( ( در متون معتبر فارسی همه جا تن آسانی آمده است و نه تنها آسایی. و اما معنای آن، به خلاف آنچه بعضی گفته اند و در بعضی از فرهنگ ها نیز آمده است، " تنبلی تن پروری" نیست، بلکه" آسودگی جسمانی و مادی رفاه و تنعم" و توسعاً "خوشی و خوشگذرانی" است: ( ( درویشی همی آمد، برهنه پای و آبله کرده و تشنه و گرسنه؛ وی را دید بدان ناز به تن آسانی. روی بدو کرد و گفت: وقت مکافات، جزای من و تو هر دو یکی خواهد بود؟ ) ) ( قابوس نامه، ۲۱ )
...
[مشاهده متن کامل]

بُرده این چرخ جفاپیشه به بیدادی
از دلش راحت و از تَنْشْ تن آسانی ( ناصر خسرو )
ایها الناس جهان جای تن آسانی نیست
مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست ( سعدی )
تن آسان نیز به معنی" آسوده حال، مرفه و متنعم" است:
سرای سپنجی بدین سان بود
یکی خوار و دیگر تن آسان بُوَد. ) )
( ( نجفی، ابوالحسن، غلط ننویسیم، فرهنگ دشواری های زبان فارسی، ص۱۱۵ ) )

رافه

بپرس