تمیز دادن


مترادف تمیز دادن: بازشناختن، تشخیص دادن، درک کردن، فهمیدن، متمایز ساختن، امتیاز قایل شدن

برابر پارسی: بازشناختن

معنی انگلیسی:
differentiate, discern, discriminate, distinguish, know, tell

لغت نامه دهخدا

تمیز دادن. [ ت َ دَ ] ( مص مرکب ) فرق دادن و امتیاز و تشخیص دادن و جدا کردن دو چیز مانند هم را از یکدیگر. ( ناظم الاطباء ). بازشناختن از یکدیگر. شناختن از یکدیگر. فرق کردن. از یکدیگر دانستن. بازدانستن. تمیز کردن. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). رجوع به تمیز و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - باز شناختن تشخیص دادن . ۲ - جدا کردن .

مترادف ها

distinguish (فعل)
فرو نشاندن، تشخیص دادن، دیدن، مشخص کردن، تمیز دادن، وجه تمایز قائل شدن، تمبز دادن، دیفرانسیل گرفتن، مشهور کردن

discern (فعل)
درک کردن، تشخیص دادن، فهمیدن، تمیز دادن

identify (فعل)
تمیز کردن، یکی کردن، تمیز دادن، شناختن، تشخیص هویت دادن

individualize (فعل)
تشخیص دادن، تمیز دادن، از دیگران جدا کردن، بصورت فردی در اوردن، حالت ویژه دادن، منفرد ذکر کردن، تک کردن

individuate (فعل)
جدا کردن، تمیز دادن، تک قرار دادن، فرد کردن، انفرادی کردن، شخصیت دادن

فارسی به عربی

خصص , رویة
میز

پیشنهاد کاربران

دوستان چندتا مثال درمورد تعمیم وتمیز میخوام
tell somebody/something apart
جدا کردن ، نظم دادن ، پیدا کردن رابطه ی علت و معلولی، نتیجه ی کار را دیدن
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن :
چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی
نیکویی را واندیدی از بدی .
مولوی .
نقد

بپرس