تمیز دادن
مترادف تمیز دادن: بازشناختن، تشخیص دادن، درک کردن، فهمیدن، متمایز ساختن، امتیاز قایل شدن
برابر پارسی: بازشناختن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
فرو نشاندن، تشخیص دادن، دیدن، مشخص کردن، تمیز دادن، وجه تمایز قائل شدن، تمبز دادن، دیفرانسیل گرفتن، مشهور کردن
درک کردن، تشخیص دادن، فهمیدن، تمیز دادن
تمیز کردن، یکی کردن، تمیز دادن، شناختن، تشخیص هویت دادن
تشخیص دادن، تمیز دادن، از دیگران جدا کردن، بصورت فردی در اوردن، حالت ویژه دادن، منفرد ذکر کردن، تک کردن
جدا کردن، تمیز دادن، تک قرار دادن، فرد کردن، انفرادی کردن، شخصیت دادن
فارسی به عربی
میز
پیشنهاد کاربران
دوستان چندتا مثال درمورد تعمیم وتمیز میخوام
جدا کردن ، نظم دادن ، پیدا کردن رابطه ی علت و معلولی، نتیجه ی کار را دیدن
وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن :
چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی
نیکویی را واندیدی از بدی .
مولوی .
چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی
نیکویی را واندیدی از بدی .
مولوی .
نقد