دختر طفل را نشاید خواست
تا نیاید به حد عقل و تمیز.
انوری.
بداند اینقدر هرکش تمیز است که شکر بهر شیرینی عزیز است.
نظامی.
در او فضل دیدند و عقل و تمیزنهادند رختش بجای عزیز.
سعدی ( بوستان ).
تمیز باید و تدبیر و رای وآنگه ملک که ملک و دولت نادان سلاح جنگ خداست.
سعدی ( گلستان ).
جوجه از تخم برون آیدو روزی طلبدو آدمیزاده ندارد خبر از عقل و تمیز.
سعدی.
دیوانه می کند دل صاحب تمیز راهرگه که التفات پریوار می کند.
سعدی.
- اهل تمیز ؛ اهل دانش. دانشمند. بافضل باهوش و کیاست. اهل بصیرت : اهل تمیز در هواجر این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 20 ). اهل تمیز را اندک ازبسیار کافی بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 285 ).یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند زبن عبدالعزیز.
( بوستان ).
وگر بی تکلف زید مالدارکه زینت بر اهل تمیز است عار.
( بوستان ).
دنیا پلی است رهگذر دار آخرت اهل تمیز خانه نگیرند برپلی.
سعدی.
خرد باشد به چشم اهل تمیزکه بزرگی بود بدین قدرش.
سعدی.
- باتمیز ؛ باهوش و بابصیرت. ( ناظم الاطباء ).- بی تمیز ؛ بی هوش و بی بصیرت. ( ناظم الاطباء ). که قدرت تشخیص ندارد. که ادراک و فراست و بصیرت ندارد :
درویشی اگر بی تمیز و علمی
هرچند که با مال و ملک وجاهی.
ناصرخسرو.
ازبهر آنکه تا بره گیری ز دیگری ای بی تمیز، مر دگری را شدی بره.
ناصرخسرو.
یکی گفتش آخر نه مردی تو نیزتحمل دریغ است از این بی تمیز.
سعدی ( بوستان ).
مسکین خر اگرچه بی تمیز است چون بار همی بردعزیز است.
سعدی ( گلستان ).
کاوفتاده ست در جهان بسیاربی تمیز ارجمند و عاقل خوار.
سعدی ( گلستان ).
|| فرق و امتیاز و تشخیص. ( ناظم الاطباء ). شناختن از... ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). بازدانستن از هم. بازدانستن از یکدیگر. ( یادداشت ایضاً ). بازشناختن. جدا کردن. برتری دادن چیزی رابر چیزی. ( فرهنگ فارسی معین ).بیشتر بخوانید ...