گر نماید غیرهم تمویه اوست
ور رود غیر از نظر تنبیه اوست.
مولوی.
در تقلیب دستی نداشتند اما در قلب و تمویه ید بیضا نمودند. ( رشیدی ). || آبدار کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). آبناک شدن جای. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): اذا موه الصمان من سبل القطر، و قیل موه الصمان صار مموها بالبقل. ( اقرب الموارد ). || آب بسیار کردن در دیگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): موهوا قدورکم. ( اقرب الموارد ). || سیم یا زراندود کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بیاراستن. ( زوزنی ). مس یا آهن و دیگر چیزهایی که حقیرتر از طلا و نقره باشد به آب نقره و طلا اندودن. یقال : هذا نحاس مموه بالفضه ؛ ای مطلی بماء الفضه. ( از اقرب الموارد ). زراندود کردن و آرایش نمودن. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) : در تزیین و تمویه آن به زخارف زریاب اختصار نکردند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 421 ). || باب نمودن چیزی را. ( منتهی الارب ). به آب نمودن چیزی را.( ناظم الاطباء ). || تلبیس کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مکر و فریب و تملق. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).- دلیل بی تمویه ؛ دلیل و برهانی که خلاف دروغ نباشد. ( ناظم الاطباء ).