تموک. [ ت َ ] ( اِ ) نشانه تیر باشد که عرب هدف گویند. ( برهان ). نشانه تیر بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 274 ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از اوبهی ). نشانه تیر تلوک است نه تموک اگرچه بعضی گفته اند. ( فرهنگ رشیدی ). || تیری است که به ابخاز می باشد و اکنون بهر جای می سازند پیکانش را بندگشای باشد چنانکه در تن آسان رود ولیکن برون کشیدن از تن دشخوار باشد تا گوشت بازنگیرند بیرون نیاید. ( از لغت فرس اسدی چ پاول حورن ص 70 ). تیری رانیز گفته اند که پیکان پهنی دارد و چون به گوشت یا استخوان فرورود به آسانی برنیاید. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ). در فرهنگ هندوشاه نوشته که تموک تیری بود که چون به گوشت یا استخوان دررود به آسانی برنیاید. ( فرهنگ جهانگیری ). تیری که از زخم با گوشت و با خون بازگیرند. ( اوبهی ) :
پسرخواجه دست برد به کوک
خواجه او را بزد به تیر تموک.
عماره مروزی ( از لغت فرس چ اقبال ص 274 ).
سپر مدح شاه بس که مرا
نکند پیش تیر فاقه تموک.شمس فخری ( از فرهنگ جهانگیری ).
هر دمی کو مرا تموک زند
پیش او دل بلا به کوک زند.لطیفی ( از فرهنگ رشیدی ).
|| هر چیزی را نیز گویند که در چیزی رود که برون آوردن آن دشوار باشد. ( برهان )( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
تموک. [ ت ُ ] ( ع مص ) تمک السنام تمکا و تموکا؛ دراز و پرگوشت شدن کوهان شتر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به تمک شود.