تمنی کردن

لغت نامه دهخدا

تمنی کردن. [ ت َ م َن ْ نی ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آرزو کردن. تمناکردن. خواهش کردن. طلب حصول چیزی کردن :
چون جان بخدمت است تن ار نیست گو مباش
دل مهره یافت مار تمنی چرا کند.
خاقانی.
از چنگ غم خلاص تمنی کنم ز دهر
کافغان به نای و حلق چو ارغن درآورم.
خاقانی.
و رجوع به تمنی و تمنا و ترکیبهای آنها شود.

فرهنگ فارسی

آرزو کردن . تمنا کردن

پیشنهاد کاربران

درخواستن. [ دَ خوا / خا ت َ] ( مص مرکب ) خواستگاری نمودن و خواهش کردن. ( آنندراج ) . استدعا کردن. عرض نمودن. از روی نیاز و احتیاج سؤال کردن. خواستن. آرزو داشتن. التماس کردن. ( ناظم الاطباء ) . تقاضا کردن. مسألت. تمنی کردن :
...
[مشاهده متن کامل]

از خداوندخسروان درخواه
تا فرستد ترا به ترکستان.
فرخی.
پیغمبر خود را گفتند: دعا کنی و از خدا درخواه که ما را ملکی فرستد. ( قصص الانبیاء ص 146 ) . روزگاری دراز است تا ترا آزموده ام ، این شغل را درخواسته باشی بی فرمان و اشارت من. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 342 ) . من در مطالعت این کتاب تاریخ از فقیه بوحنیفه ٔ اسکافی درخواستم تا قصیده ای گفت. ( تاریخ بیهقی ص 387 ) . با وزیر در این باب سخن گفته آید هم به تعریض تا درخواهند از ما خطبه ای کردن. ( تاریخ بیهقی ص 685 ) . من که بونصرم امانت نگاه داشتم و برفتم و باامیر بگفتم و درخواستم که باید پوشیده بماند و نماند. ( تاریخ بیهقی ) . اگر قاضی بیند درخواهد از امیر تابه دل بسیار خلق شادی افکند. ( تاریخ بیهقی ص 41 ) .
وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری
درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر.
ناصرخسرو.
ما پنجاه هزار دینار زر نیشابوری خزانه ٔ خلیفه را خدمت کنیم ، درخواه تا از این بریدن درخت [ سرو کشمیر ] درگذرد. ( تاریخ بیهق ) .
چو اندر دوستی آگاهم از تو
بجا آر آنچه من درخواهم از تو.
نظامی.
درخواه کز آن زبان چون قند
تشریف دهد به بیتکی چند.
نظامی.
این نامه به نام از تو درخواست
بنشین و طراز فام کن راست.
نظامی.
خطاب آمد که ای مقصود درگاه
هر آن حاجت که مقصود است درخواه.
نظامی.
مهین بانو جوابش داد کای ماه
بجای مرکبی صد ملک درخواه.
نظامی.

بپرس