تمندل

لغت نامه دهخدا

تمندل. [ ت َ م َ دُ ] ( ع مص ) دست در دستار خوان مالیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). پاک کردن دست را بمندیل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تندل. تمسح. ( اقرب الموارد ). خشک کردن روی را با رومال و امثال آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : انما کره التمندل بعد الوضوء لان کل قطرة توزن. ( تاریخ اصفهان ابونعیم ج 1 ص 240، یادداشت ایضاً ). || دستار در سربستن. ( تاج المصادر بیهقی ). دستار بر میان بستن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و کسائی آرد : تندل بالمندیل وتمندل ، اذا شده برأسه و اعتم به. ( اقرب الموارد ). یعنی استوار کردن مندیل بر سر و عمامه بستن بر آن.

پیشنهاد کاربران

چون آخرش ن نون آمده است از تمدن گرفته شده است
بیشتر به آخر الزمان ونشر وتبیین فرهنگ مهدویت در آخر الزمان است

بپرس