تمسیخ
لغت نامه دهخدا
پیشنهاد کاربران
تمسیخ . [ ت َ ] ( ع مص ) تبدیل کردن . ( ناظم الاطباء ) . || تاراج نمودن و غارت کردن . ( ناظم الاطباء ) .
تمسیخ از مسخ مشتق شده است:
مَسَخَ
- مَسَخَ مَسْخًا هُ: چهره او را بصورت زشتى در آورد، او را مسخ کرد
... [مشاهده متن کامل]
- مَسَخَ طعمَ اللَّحم: بوى گوشت را از بین برد
- مَسَخَ النَّاقة: ماده شتر را لاغر و رنجور کرد
- مَسَخَ الکاتبُ: نویسنده در نوشته خود اشتباه بسیار داشت. ( almaany[. ]com/fa/dict/ar - fa/مسخ/ )
تمسیخ از مسخ مشتق شده است:
مَسَخَ
- مَسَخَ مَسْخًا هُ: چهره او را بصورت زشتى در آورد، او را مسخ کرد
... [مشاهده متن کامل]
- مَسَخَ طعمَ اللَّحم: بوى گوشت را از بین برد
- مَسَخَ النَّاقة: ماده شتر را لاغر و رنجور کرد
- مَسَخَ الکاتبُ: نویسنده در نوشته خود اشتباه بسیار داشت. ( almaany[. ]com/fa/dict/ar - fa/مسخ/ )