تمرس

لغت نامه دهخدا

تمرس.[ ت َ م َرْ رُ ] ( ع مص ) سوده شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). یقال : تمرس بالشی ٔ؛ ای احتک به ، سوده گردید به آن چیز. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). خویشتن به چیزی بخاریدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || بازی کردن به چیزی : تمرس بدینه ؛ تلعب به و عبث به کمایعبث البعیر و بالشجرة یتحکک بها. ( از اقرب الموارد ). || ممارست کردن به چیزی. ( از اقرب الموارد ): تمرست بالاَّفات. ( متنبی از اقرب الموارد ). || زدن به چیزی. || متعرض کسی شدن به شر. || آلودن خود را به بوی خوش. || گاهگاه خوردن شتر درخت را. || تیز کردن گاو نر شاخها را با درخت. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

سوده شدن . یا بازی کردن به چیزی .

پیشنهاد کاربران

بپرس