تمجمج

/tamajmoj/

مترادف تمجمج: جویده جویده حرف زدن، من ومن کردن، تانی، درنگ، مکث، سخن نامفهوم گفتن

لغت نامه دهخدا

تمجمج. [ ت َ م َ م ُ ] ( ع مص ) عیب کردن خواستن ترا. ( منتهی الارب ). || لرزیدن و جنبیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). لرزیدن کفل. ( از اقرب الموارد ).

تمجمج. [ ت َ م َ م ُ ] ( ع مص ) در تداول فارسی زبانان سخن در دهن گردانیدن. بی هویدا گفتن. سخن ناپیدا گفتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کلمات را نامفهوم و جویده جویده ادا کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

جنبیدن، لرزیدن، س ن ناپیداگفتن، کلمات نامفهوم
( مصدر ) کلمات را نامفهوم و جویده جویده ادا کردن سخن نامفهوم گفتن . جمع : تمجمجات .
در تداول فارسی زبانان سخن در دهن گردانیدن . بی هویدا گفتن .

فرهنگ معین

(تَ مَ جْ مُ ) [ ع . ] (مص ل . ) سخن را نامفهوم ادا کردن .

فرهنگ عمید

۱. کلمات را جویده و نامفهوم ادا کردن، سخن ناپیدا گفتن.
۲. [قدیمی] جنبیدن.
۳. [قدیمی] لرزیدن.

مترادف ها

incoherence (اسم)
نا سازگاری، تناقض، ناجوری، عدم ربط، تمجمج، عدم چسبندگی

dodge (اسم)
عیاری، عمل شیطانی، جاخالی، اهمال، تمجمج

پیشنهاد کاربران

بپرس