تمجس. [ ت َ م َج ْ ج ُ ] ( ع مص ) گبر شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). مجوسی شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مغ شدن و مغ بالضم بمعنی آتش پرست. ( آنندراج ). مجوس شدن چنانکه گویند تهود و تنصر.( از اقرب الموارد ). رجوع به مجوس و گبر و مغ شود.