به دو هفته گردد تمام و درست
بدان باز گردد که بود از نخست.
فردوسی.
توحید تو تمام بدو گردددانستی ارتو واحدیکتا را.
ناصرخسرو.
تا نبیند رنج و سختی مرد کی گردد تمام تا نیابد باد و باران گل کجا بویا شود؟
ناصرخسرو.
تا بجای او شناسیمش امام تاکه کارما از او گردد تمام.
مولوی.
|| پایان یافتن. به آخر رسیدن : امیدها به لبش داشتم ندانستم
که این قدح به چشیدن تمام می گردد.
صائب ( از آنندراج ).
رجوع به تمام و دیگر ترکیبهای آن شود.