تمام کمال. [ ت َ ک َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) تمام و کمال. بی کم و کاست. کاملاً بی نقص و کاستی : بدهی خود را تمام کمال پرداخت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به تمام و دیگر ترکیبهای آن شود.
پیشنهاد کاربران
good and proper
تمام مایه. [ ت َ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) کامل. بحد کافی : نهاری کم مایه طعامی بود که پیش از طعام تمام مایه خورند. ( حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .