تمام. [ ت َ ] ( ع اِ ) تمام الشی ٔ؛ تمامی آن. تمامة و تتمه مثل آن. ( منتهی الارب ). همه. و تمام الشی ٔ، همه آن وتمامی آن. ( ناظم الاطباء ). مصدر تَم و تمام الشی ٔ، آنچه بدان اجزاء آن کامل گردد. ( از اقرب الموارد ). || و من العروض ما استوفی نصفه الاخیر بمنزلة الحشو و یجوز فیه ما جاز فیه کالنوع الاول من الکامل ومن المتقارب او ما یمکنه ان یدخله الزحاف فیسلم منه. ( منتهی الارب ). جنسی از عروض است. ( ناظم الاطباء ).
تمام. [ ت َ / ت ِ ] ( ع ص ) بدر تمام ، ماه تمام. ( منتهی الارب ). ماه پر و کامل. یقال : بدر تَمام و بدر تِمام. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) تمام خلقت. یقال : ولدته امه لتمام و کذلک ولد المولود لتمام ؛ یعنی نه ماهه زاد.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ولد الولد لتمام الحمل ؛ زائیده آن کودک ( را ) در حالتی که ماه آن کامل بود: والقت المراءة الولد لغیر تمام ؛ بچه انداخت آن زن از جهت آنکه ماه وی کامل نبود... ( ناظم الاطباء ).
تمام. [ ت ِ ] ( ع اِ ) لیل التمام ؛ درازترین شبهای سرمایا آن سه شب است که در درازی باهم برابر باشند یا شبی است که به دوازده ساعت یا زاید از آن رسد یا شب چهارده از ماه ، لان القمر یتم فیها. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). درازترین شبهای زمستان. و منه قوله :
فبت اُکابد لیل َ التما-
م ِ و القلب ُمن خشیة مقشعر.
( از اقرب الموارد ).
تمام. [ ت َ ] ( ص ، اِ، ق ) درست و کافی و کامل. ( غیاث اللغات ). کافی و بسنده و کامل و بی نقصان. ( آنندراج ). درست و کامل و بی عیب. ( ناظم الاطباء ) :
ز نوذر همی گفت هرکس به سام
که برگشت از راه نیکی تمام.
فردوسی.
ابا اسب و ساز و سلیح تمام همه شیرمرد و همه نیکنام.
فردوسی.
وزان پس نگر تا چه دارد پیام ازو بشنو و پاسخش ده تمام.
فردوسی.
بجان توکه نیارم تمام کرد نگاه ز بیم چشم رسیدن بدان دو چشم سیاه.
فرخی.
با دولتی است باقی و با نعمتی تمام با همتی که وهم نیارد بر او گذار.
فرخی.
هیچ مردی تمام و پخته نگفت بیشتر بخوانید ...