تمالک

لغت نامه دهخدا

تمالک. [ ت َ ل ُ ] ( ع مص ) مالک نفس گشتن : تمالک عنه ؛ مالک نفس وی گشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تماسک. ( اقرب الموارد ). مالک نفس خود شدن و بمعنی اختیار و طاقت مستعمل است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : ماتمالک َ ان فعل َ او عن ان فعل ؛ ای لم یستطع حبس نفسه.( اقرب الموارد ). آواز او چنان شیر را از جای ببرد که عنان تمالک و تماسک او از دست بشد. ( کلیله و دمنه ). که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد و تمالک و تماسک نتواند بود. ( کلیله و دمنه ). شطط غرور زمام تمالک از دست او بستد و جوابهای عنیف داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و عنان تمالک و تماسک از دست بداد. ( حبیب السیر یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به تماسک شود.

فرهنگ فارسی

مالک نفس خودبودن، ویشتن داربودن، خویشتن داری
۱- ( مصدر ) خود داری کردن مالک نفس خود گردیدن . ۲ - ( اسم ) خود داری . جمع : تمالکات .

فرهنگ معین

(تَ لُ ) [ ع . ] (مص ل . ) خویشتن دار بودن .

فرهنگ عمید

۱. مالک نفس خود شدن، خویشتن دار بودن، خود را نگاه داشتن.
۲. خویشتن داری.

پیشنهاد کاربران

بر خویشتن پادشاهی داشتن ؛ تملک. تمالک. تمالک نفس.

بپرس