لغت نامه دهخدا
تمادی. [ ت َ ] ( ع مص ) ستیهیدن در چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). لجاج کردن و ادامه دادن در آن. ( از اقرب الموارد ) : از شدت حال و تمادی ایام محنت و تراکم امواج کربت و مقاسات شداید غربت نالش کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || به نهایت رسیدن. || درازشدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
مداومت کردن برکاری وستیزه کردن، ممتدشدن
ستیهدن در چیزی . لجاج کردن و ادامه دادن در آن .
فرهنگ معین
(تَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) طول دادن ، به درازا کشیدن . ۲ - مداومت کردن بر کاری .
فرهنگ عمید
۱. مداومت کردن بر کاری، ستیزه کردن.
۲. دراز شدن، ممتد شدن.
۳. دراز شدن مدت.