تلوتلو خوردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
تلو تلو خوردن، نوسان کردن، بدار اویخته شدن، تاب خوردن، چرخیدن، تاب دادن، اونگان شدن یا کردن
تلو تلو خوردن، چرخیدن، گیج خوردن، یله رفتن
مردد بودن، تلو تلو خوردن، نوسان کردن، تاب خوردن، از این سوبه ان سو افتادن
مردد بودن، تلو تلو خوردن، نوسان کردن، جنبیدن، دو دل بودن، تردید داشتن، دل دل کردن
لنگیدن، تلو تلو خوردن، گیج خوردن، یله رفتن، تردید داشتن، بتناوب کار کردن
لرزیدن، تلو تلو خوردن
تلو تلو خوردن، لکنت داشتن، لغزیدن، سکندری خوردن
مردد بودن، تلو تلو خوردن، جنبیدن، وول خوردن، لنگ بودن، مثل لرزانک تکان خوردن، لق بودن
کج شدن، تلو تلو خوردن
تلو تلو خوردن، تردید کردن، پس و پیش رفتن، متزلزل شدن
تلو تلو خوردن، بالا و پایین رفتن، الله کلنگ بازی کردن، پس و پیش رفتن
فارسی به عربی
زلة، بکرة , ترنح
زلة
پیشنهاد کاربران
پیل پیلی رفتن . [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) ( فعل اتباعی ) چون مستان به هر طرف متمایل گشتن به گاه رفتن . بر سر پای نتوانستن ایستادن چنانکه مستی مست . رفتن در حال تمایل به این سو و آن سو و نزدیک بسقوطو افتادن بودن چنانکه مستی مست یا تریاک خورده یا آنکه او را سخت خواب فرو گرفته بود. پیل پیلی خوردن .