تیر اندر قلب دشمن تا تلو
میخلد چونانکه در چشمش تلو.
ابورافع ( از فرهنگ جهانگیری ).
برای او از تلو و خار و خاشاک تاج بافتند و آن تلو به شیوه تاج برسرنهادند. ( ترجمه دیاتسارون ص 350 ).تلو. [ ت ُ ] ( اِ ) پایین تیر باشد جایی که پی در آن پیچند و رنگ کنند و پیکان مضبوط سازند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پایین تیره. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) :
تیر اندر قلب دشمن تا تلو
میخلد چونانکه در چشمش تلو.
ابورافع ( از فرهنگ جهانگیری ).
تلو. [ ت َل ْوْ ] ( ع مص ) خریدن بچه استر. ( ناظم الاطباء ). کره قاطر خریدن. ( از اقرب الموارد ).
تلو. [ ت ُ ل ُوو ] ( ع مص ) از پی فراشدن. ( تاج المصادر بیهقی ). از پی کسی رفتن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). در پی کسی رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فروگذاشتن کسی را. ( تاج المصادر بیهقی ). گذاشتن کسی را. از اضداد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || طرد کردن ابل. ( از اقرب الموارد ).
تلو. [ ت َ ل ُوو ] ( ع ص ) همیشه اتباع کننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
تلو. [ ت ِل ْوْ ] ( ع ص ، اِ )پس رو چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). پیرو. ( غیاث اللغات ) :
به سخن ماند شعر شعرا
رودکی را سخنی تلو نبی است.
شهید بلخی.
|| رفیع و بلند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بچه ناقه که پس مادر رود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از غیاث اللغات ). بچه شترکه از شیر بریده باشند و پس مادر رود. ( آنندراج ). ج ، اتلاء. ( منتهی الارب ). || بچه خر و استر.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).تلو. [ ت َ ل َ ] ( اِخ ) دو روستای مجاور هم بنام تلو بالا و تلو پایین است که در بخش شمیران شهرستان تهران کنار راه شوسه تهران به شمشک واقع است و200تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).