لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
تحریک کردن، تلنگر زدن
تلنگر زدن، از خود بیخود شدن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
کسی را متوجه چیزی کردن، حواس کسی را جمع کردن
معنی تلنگر جرقه
بایک نکته یا اشاره ای ملتفت کردن ، متوجه کردن، هوشیارکردن
تلنگریدن.
به نظر من یک عملی را که ( بازخورد ) داشته باشد تلنگر گویند
تکان ناگهانی ، هشیار کرن، دگرگونی، تحول، انقلاب، تحریک کردن
ترغیب کردن