یکی تلنگ بخواهم زدن به شعر کنون
که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ.
روزبه ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 308 ).
به گدایی بگفتم ای نادان دین به دنیا مده ز بهر دو نان
ابلهانه جواب داد از صف
کزپی خرقه و جماع و علف
راست خواهی بدین تلنگ خوشم
این کنم به که بار خلق کشم.
سنایی ( از فرهنگ جهانگیری ).
تلنگ. [ ت َ ل َ ] ( اِ ) تلنگل. ( ناظم الاطباء ).
تلنگ. [ ت ِ ل ِ] ( اِ ) زدن انگشت باشد بر دف و دایره و امثال آن. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء )( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) :
آنجاکه بچرخ است مه از ضرب تلنگ
آتش زند از شوق در آن راه شلنگ
رفتیم و رسیدیم و گرفتیم به چنگ
آن حلقه که صور ازوست یک صوت جلنگ.
محی الدین عراقی ( از فرهنگ جهانگیری و بهار عجم ).
نوبت تخت شلنگ است حریفان دستی
تنبک ما به تلنگ است حریفان دستی.
میر نجات ( از آنندراج ).
|| مرادف کوک نیز آمده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || خوشه کوچک انگور که بر خوشه کلان چسبیده بود. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). و آن را تلسک نیز خوانند. ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ جهانگیری ). || در تداول عامه ، تیز. ضرطه. گوز و با «دررفتن » صرف شود: تلنگش دررفتن ؛ گوزیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).تلنگ. [ ت ِ ل َ ] ( اِخ ) نام ولایتی است از ملک دکن. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نام ملکی است ازدکن که آن را تلنگانه نیز گویند و حیدرآباد دارالملک آن است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
تلنگ. [ ت ِ ل ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان دلاور است که در بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع است و500تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).بیشتر بخوانید ...