تلنه

لغت نامه دهخدا

( تلنة ) تلنة. [ ت َ / ت ُ ل ُن ْ ن َ ] ( ع اِ ) درنگ و حاجت. گویند لی قبلک تلنة؛ مرا نزد تو حاجتی است. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).
تلنه. [ ت ُ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) حاجت و خواهش و نیاز و ضرورت. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). حاجت و خواهش و نیازمند باشد. ( فرهنگ جهانگیری ). گدایی و حاجت وخواهش. اما در قاموس تُلُنَّه ؛ بمعنی حاجت آورده و ظاهراً معرب کرده اند یا در اصل عربی است و فارسیان به تخفیف استعمال کرده اند. ( فرهنگ رشیدی ) :
اکنون که ز هیچ سو ندارد
بازار هنروران روایی
تلنه به تو آورم که هستی
معشوقه روز بی نوایی.
کمال اسماعیل ( از فرهنگ جهانگیری ).

فرهنگ فارسی

حاجت و خواهش و نیاز و ضرورت . حاجت و نیازمند باشند .

فرهنگ عمید

= تُلَنگ

پیشنهاد کاربران

بپرس