تلف کرده. [ ت َ ل َ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) اسراف کرده. بربادداده. ( ناظم الاطباء ) : یک شب تأمل ایام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده تأسف می خوردم. ( گلستان ).حاصل عمر تلف کرده و ایام به لهوگذرانیده بجز حیف و پشیمانی نیست.سعدی.رجوع به تلف و دیگر ترکیبهای آن شود.