خران زیربار گران بی علف
به روزی دو مسکین شدندی تلف.
سعدی ( بوستان ).
فدای جان تو گر من تلف شوم چه عجب برای عید بود گوسفند قربانی.
سعدی.
خون جگر تلف شد و شوق گریستن کشداز مژه ام بجای اشک ، آبله های پای را.
میراللهی ( از آنندراج ).
رجوع به تلف و تلف کردن شود.