لغت نامه دهخدا
تلعلع. [ ت َ ل َ ل ُ ] ( ع مص ) شکسته شدن استخوان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || غلطیدن از گرسنگی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). یقال : بات یتلعلع من الجوع. ( از اقرب الموارد ). || تصور و اضطراب. || بی آرامی کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || چشم سیاه شدن از گرسنگی و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || زبان بیرون کردن سگ از تشنگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || درخشیدن سراب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سست و بیتاب شدن از بیماری و سختی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || لعلع گفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
شکسته شدن استخوان . یا غلطیدن از گرسنگی .