جهان ما به مثل می شده ست و ما میخوار
خوشیش بسته به تلخی و خرمی به خمار.
قمری ( از ترجمان البلاغه رادویانی ).
ای تازه گل که چون ملی از تلخی وخوشی چند از درون بخصمی و بیرون بدوستی.
خاقانی.
زخم بلا مرهم خودبینی است تلخی می مایه شیرینی است.
نظامی.
چاره سودای ما پند نصیحت گر نکردتلخی دریا علاج خامه عنبر نکرد.
صائب ( از آنندراج ).
از تلخی می شکوه مخمور محال است صائب گله از تلخی دشنام ندارد.
( ایضاً ).
نبرد تلخی بادام را آب نشد کم زهر چشمش از شکرخواب.
( ایضاً ).
|| سرزنش و سختی. ( ناظم الاطباء ). تلخی مرگ و تلخی جان کندن کنایه از، سختی مرگ و نزع. ( آنندراج ). مقابل خوشی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : از آن جمله تلخی که بر من گذشت
دهانم جز امروز شیرین نگشت.
سعدی ( بوستان ).
که مپسند چندین که با این پسربه تلخی رود روزگارم بسر.
سعدی ( بوستان ).
نبیند تلخی جان کندن آنکس که لعل جانفزایت را گزیده ست.
کمال خجندی ( ایضاً ).
از جهان تلخی بسیار کشیدم صائب که ز شیرین سخنان شد سخنم شیرین تر.
صائب ( از آنندراج ).
تلخی مرگ شود شهد بکامش صائب هرکه زین عالم پرشور به تلخی گذرد.
( ایضاً ).
وقت مردن بزبان نام لبت آوردم لذتش تلخی جان کندنم از کامم برد.
باقر کاشی ( ایضاً ).
|| کاسنی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تلخ و ترکیبهای آن شود.تلخی. [ ت َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان زاوه است که در بخش حومه شهرستان تربت حیدریه واقع است و150تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).