تلخ کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ناخوش و بی مزه کردن. ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ) : توبه را تلخ میکند در حلق یار شیرین دهان شورانگیز.سعدی.تلخ کردی زندگی بر آشنایان سخن اینقدر صائب تلاش معنی بیگانه چیست.صائب.صورت دنیا زخواب عافیت بیدار شدعیش را از ناله تا کی تلخ بر دنیا کنم.کلیم ( از آنندراج ).
embitter (فعل)بدتر کردن، تلخ کردن، ناگوار کردنpoison (فعل)پر کردن، تلخ کردن، زهرالود کردن، مسموم کردن، چیز خور کردن، مسموم شدن