نبید تلخ چه انگوری و چه میویزی
سپید سیم چه با سکه و چه بی سکه.
منوچهری.
چو صبرت تلخ باشد پند لیکن به صبرت پند چون صبرت شود قند.
ناصرخسرو ( دیوان چ دانشگاه تهران ص 183 ).
این زشت و سپید و آن سیه نیکوآن گنده و تلخ و این خوش و بویا.
ناصرخسرو.
فاخته گفت از نخست مدح شکوفه که نحل سازد از آن برگ تلخ مایه شیرین لعاب.
خاقانی.
یا چو شیرین کو به زهر تلخ بر تابوت شاه جان شیرین داد و من جان دادمی وآسودمی.
خاقانی.
به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی برکه نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا.
خاقانی.
|| بمجازناگوار و ناملایم. ( آنندراج ) : چون عیش تلخ من به قناعت نمود خوش
زان حنظل شکر شده حلوا برآورم.
خاقانی.
گفت هجرت تلخ و آنگه خوشدلی آن من است من بداغ این حدیث از خوی بی باک توام.
خاقانی.
طفل بد را که گریه تلخ است به که در خواب نوش می بشود.
خاقانی.
گرچه جوانی همه خود آتش است پیری تلخ است و جوانی خوش است.
نظامی.
من بی پدری ندیده بودم تلخ است کنون که آزمودم.
نظامی.
کجا موافق طبع تو ای خردمند است شراب ما که به تلخی چو خون فرزند است.
سلیم ( از آنندراج ).
|| درشت و سیاه رنگ. ( ناظم الاطباء ). رنگی نزدیک به سیاه چون سرمه ای و قهوه ای و مانند آن : عروسها در عزا تلخ می پوشند نه سیاه.( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). لفظ سبز تلخ که در کلام بعض استادان واقع است بمعنی سبز مایل به سیاهی باشد که کمال سبزی است... ( آنندراج ) : گر ندارد ماتم ایمان این دل مردگان
از چه دارد جامه خود کعبه اسلام تلخ.
صائب.
|| دشنام. ( آنندراج ). درشت و ناگوار در گفتار : چون تلخ سخن رانی تنگ شکرت خوانم
چون کار بجان آری جان دگرت خوانم بیشتر بخوانید ...