تلجلج

لغت نامه دهخدا

تلجلج. [ ت َل َ ل ُ ] ( ع مص ) دودله شدن و متردد گردیدن و جنبیدن و در دهان گردانیدن سخن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). کلمة الحکمة تکون فی صدرالمنافق فتلجلج حتی تخرج الی صاحبها. ( اقرب الموارد ). || گرفتن چیزی را از کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(تَ لَ لُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - مردد بودن . ۲ - در گفتن سخنی تردید داشتن .

فرهنگ عمید

۱. سخن را در دهان گردانیدن، در گفتن مردد بودن.
۲. لقمه را در دهان گرداندن.
۳. متردد و دودله شدن.

پیشنهاد کاربران

بپرس