تلجلج. [ ت َل َ ل ُ ] ( ع مص ) دودله شدن و متردد گردیدن و جنبیدن و در دهان گردانیدن سخن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). کلمة الحکمة تکون فی صدرالمنافق فتلجلج حتی تخرج الی صاحبها. ( اقرب الموارد ). || گرفتن چیزی را از کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ معین
(تَ لَ لُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - مردد بودن . ۲ - در گفتن سخنی تردید داشتن .
فرهنگ عمید
۱. سخن را در دهان گردانیدن، در گفتن مردد بودن. ۲. لقمه را در دهان گرداندن. ۳. متردد و دودله شدن.