تلاقی افتادن. [ ت َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بهم رسیدن. تلاقی کردن : کج رابا راست گر تلاقی افتدچون تیر و کمان زیاده از یکدم نیست.واعظ قزوینی.
التقا افتادن ؛ ملاقات کردن. تلاقی روی دادن :اجتماع ماه بود امروز و استقبال بختکاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا. خاقانی.+ عکس و لینک