تلاق

لغت نامه دهخدا

تلاق. [ت ِ ] ( اِ ) آن گوشت زیادتی را گویند که در میان فرج زنان است. ( برهان ) ( آنندراج ). ریشی که در میان فرج بود. ( شرفنامه منیری ). بظر و گوشت پاره مانندی در بالای کس زنان که در ختنه بریده می شود. ( ناظم الاطباء ). وذره. وذقه. عنبلة. عنبل. عنتل. قنب. ( منتهی الارب ). چوچوله. دلاق. || بمعنی پاچه تنبان و شلوارهم آمده است. ( برهان ) ( آنندراج ). ازار پایچه. ( شرفنامه منیری ). پاچه تنبان و شلوار. ( ناظم الاطباء ).

تلاق. [ ت َ ] ( ع مص ) صحبت و مجلس و انجمن و ملاقات. ( ناظم الاطباء ). تلاقی : لینذر یوم التلاق. ( قرآن 40 / 15 ).
عشق صورتها بسازد در فراق
تا مصور سرکشد وقت تلاق.
مولوی.
رجوع به تلاقی شود.

فرهنگ فارسی

۱ -( مصدر ) دیدار کردن فراهم رسیدن بهم رسیدن هم را دیدن . ۲ -( اسم ) دیدار . یا یوم تلاقی ( یوم التلاقی ) . روز قیامت .
آن گوشت زیادتی را گویند که در میان فرج زنان است .

فرهنگ عمید

= تلاقی: عشق صورت ها بسازد در فراق / نامصور سر کند وقت تلاق (مولوی: ۸۰۶ ).

پیشنهاد کاربران

تلاق و تلاقی.
محل تلاقی دو خط که در ریاضی از آن صحبت می شود در واقع یعنی محل دیدار و ملاقات دو خط.

بپرس